ساحل ادب
ادبی-اجتماعی

از عرش صداي ربنا مي آيد

/آواي خوش خدا خدا مي آيد

/فرياد که درهاي بهشت باز کنيد/

ميهمان خدا سوي خدا مي آيد

 



امام باقر علیه السلام

 

لکل شیء ربیع و ربیع القرآن شهر رمضان؛

 

هر چیز بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است

 

کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 630 ، ح 10

 

ali-110.com



ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ 

ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺳﻔﺮ ﺷﻬﺮ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﺍﺯ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﮐﺮﻡ ﻃﺮﻓﻪ ﻧﺴﯿﻤﻰ ﺑﻮﺯﯾﺪ 

ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﻯ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺻﻔﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﻧﺎﺯﻡ ﺁﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﺳﻠﯿﻤﺎﻧﻰ ﺧﻮﯾﺶ 

ﭘﻠﻪ ﺍﺯ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺩﯾﻮ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﻓﯿﺾ ﺭﻭﺡ‌ﺍﻟﻘﺪﺳﻢ ﮐﺮﺩ ﺭﻫﺎ ﺍﺯ ﻇﻠﻤﺎﺕ 

ﻫﻤﺮﻫﻰ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺁﺏ ﺑﻘﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺠﺰ ﺍﺯ ﺟﺎﻫﻞ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﻫﻰ 

ﻻ‌ﯾﻖ ﻣﮑﺘﺐ ﻓﺨﺮ ﺍﻟﻨﺠﺒﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﺩﺭ ﺷﮕﻔﺘﻢ ﺯ ﮐﺮﺍﻣﺎﺕ ﻭ ﺧﻄﺎﭘﻮﺷﻰ ﺍﻭ 

ﻣﻦ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﮏ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻧﮑﺸﻢ 

ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﻰ ﺁﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﺯﯾﻦ ﺩﻋﺎﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻰ‌ﺑﺮﮔﻰ ﻭ ﺿﻌﻒ 

ﺩﺭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺍﺩﺏ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮﺍ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

ﻫﺮ ﺳﺮ ﻣﻮﯾﻢ ﺍﮔﺮ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ 

ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﺯﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﯿﻀﻰ ﮐﻪ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ

 

 



رمزها در رمضان است، خدا مي داند

 

برتر از فهم و گمان است، خدا مي داند

 

موسم بندگي چشم و زبان و گوش است

 

نه همين صوم دهان است خدا مي داند

 

بار عام و، همه مهمان خداوند کريم

 

ماه آزادي جان است، خدا مي داند . . .

پيشاپيش رمضان الکريم مبارک



ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﭼﻬﺎ ﭼﻬﺎ ﭼﻬﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ

ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ

ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻭ ﻓﻐﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﻟﻪﺍﻡ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﯿﺴﺖ

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﺗﺮﺍ ﺗﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ

ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿر



بوي گلها عالمي را مست وحيران مي كند

ديدن "مهدي" هزاران درد درمان مي كند

مدعي گويد كه بايك گل نميگردد بهار

ما گلي داريم كه عالم را گلستان مي كند .



*******

ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﭘﻴﮏ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪ

ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺲ ﺑﻘﻴﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ

ﺑﺎ ﺟﻠﻮﻩ ﺳﺠﺎﺩ، ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﻭ ﺣﺴﻴﻦ

ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﻭ ﺳﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺁﻣﺪ

********

 



طنز تلخ احمدک سروده ایست از مهندس علی اصغر اصفهانی متخلص به سلیم شاعر و معمار برجسته ی کرمانی که در سال 1389 دار فانی را وداع گفته اند و گویا این اثر زیبا را در 17 سالگی و در سال 1334 سروده اند.

روحشان شاد و یادشان گرامی، در ادامه این شعر زیبا و پر معنا را بخوانید: 

 

معلم چو آمد، به ناگه کلاس

چو شهری فروخفته خاموش شد؛

سخن‌های ناگفته‌ی کودکان

به لب نارسیده فراموش شد.

 

سكوت كلاس غم‌آلوده را

صدای درشت معلم شکست؛

ز جا احمدک جست و بند دلش

بدین بی خبر بانگ، ناگه گسست:

 

بیا احمدک، درس دیروز را

بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت.

ولی احمدک درس‌ ناخوانده بود

به جز آنچه دیروز آن‌جا شنفت.

 

عرق چون شتابان سرشک یتیم

خطوط خجالت به رویش نگاشت؛

لباس پر از وصله و ژنده‌اش

به روی تن لاغرش لرزه داشت.

 

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

وجودش به یک‌باره فریاد کرد:

که در آفرینش ز یک گوهرند.

 

در اقلیم ما رنج بر مردمان،

ـــ زبان دلش گفت بی‌اختیار ـــ

چو عضوی به درد آورد روزگار،

دگر عضوها را نماند قرار.

 

تو کز، کز، تو کز … وای! یادش نبود؛

جهان پیش چشمش سیه‌پوش شد.

سرش را به‌سنگینی از روی شرم

به پایین بیفکند و خاموش شد.

 

ز چشم معلم شراری جهید

نماینده‌ی آتش خشم او؛

درونش پر از نفرت و کینه گشت،

غضب می‌درخشید در چشم او.

 

چرا احمدِ کودنِ بی‌شعور،

معلم بگفتا به لحن گران

نخواندی چنین درس سهل و روان؟

مگر چیست فرق تو با دیگران؟

 

عرق از جبین، احمدک پاک کرد.

«خدایا! چه می گوید آموزگار؟

نمی‌بیند آیا که در این میان

بوَد فرق مابین دار و ندار؟»

 

به‌آهستگی، احمد بینوا

چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آنها به دامان مادر خوش‌اند؛

و من بی‌وجودش نهم سر به خاک.

 

به آنها جز از روی مهر و خوشی

نگفته کسی تا کنون یک سخن؛

ندارند کاری به‌جز خورد و خواب؛

به مال پدر تکیه دارند و من…

 

من از روی اجبار و از ترس مرگ

کشیدم از آن درس بگذشته دست؛

کنم با پدر پینه‌دوزی و کار؛

ببین! دست پرپینه‌ام شاهد است.

 

سخن‌های او را معلم برید.

هنوز او سخن‌های بسیار داشت.

دلی از ستم‌های ظالم نژند،

دلی بس ستم‌دیده و زار داشت.

 

معلم بکوبید پا بر زمین

که این پیک قلبی پر از کینه است:

به من چه که مادر ز کف داده‌ای؟

به من چه که دستت پر از پینه است؟

 

یکی پیش ناظم رود با شتاب

به همراه خود یک فلک آورَد؛

نماید پر از پینه پاهای او

ز چوبی که بهر کتک آورَد.

 

دل احمد آزرده و ریش گشت

چو او این سخن از معلم شنفت؛

ز چشمان او کورسویی جهید

به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:

 

ببین، یادم آمد، دمی صبر کن؛

تأمل ـــ خدا را ـــ تأمل، دمی؛

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی!



طنز تلخ احمدک سروده ایست از مهندس علی اصغر اصفهانی متخلص به سلیم شاعر و معمار برجسته ی کرمانی که در سال 1389 دار فانی را وداع گفته اند و گویا این اثر زیبا را در 17 سالگی و در سال 1334 سروده اند.

روحشان شاد و یادشان گرامی، در ادامه این شعر زیبا و پر معنا را بخوانید: 

 

معلم چو آمد، به ناگه کلاس

چو شهری فروخفته خاموش شد؛

سخن‌های ناگفته‌ی کودکان

به لب نارسیده فراموش شد.

 

سكوت كلاس غم‌آلوده را

صدای درشت معلم شکست؛

ز جا احمدک جست و بند دلش

بدین بی خبر بانگ، ناگه گسست:

 

بیا احمدک، درس دیروز را

بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت.

ولی احمدک درس‌ ناخوانده بود

به جز آنچه دیروز آن‌جا شنفت.

 

عرق چون شتابان سرشک یتیم

خطوط خجالت به رویش نگاشت؛

لباس پر از وصله و ژنده‌اش

به روی تن لاغرش لرزه داشت.

 

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

وجودش به یک‌باره فریاد کرد:

که در آفرینش ز یک گوهرند.

 

در اقلیم ما رنج بر مردمان،

ـــ زبان دلش گفت بی‌اختیار ـــ

چو عضوی به درد آورد روزگار،

دگر عضوها را نماند قرار.

 

تو کز، کز، تو کز … وای! یادش نبود؛

جهان پیش چشمش سیه‌پوش شد.

سرش را به‌سنگینی از روی شرم

به پایین بیفکند و خاموش شد.

 

ز چشم معلم شراری جهید

نماینده‌ی آتش خشم او؛

درونش پر از نفرت و کینه گشت،

غضب می‌درخشید در چشم او.

 

چرا احمدِ کودنِ بی‌شعور،

معلم بگفتا به لحن گران

نخواندی چنین درس سهل و روان؟

مگر چیست فرق تو با دیگران؟

 

عرق از جبین، احمدک پاک کرد.

«خدایا! چه می گوید آموزگار؟

نمی‌بیند آیا که در این میان

بوَد فرق مابین دار و ندار؟»

 

به‌آهستگی، احمد بینوا

چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آنها به دامان مادر خوش‌اند؛

و من بی‌وجودش نهم سر به خاک.

 

به آنها جز از روی مهر و خوشی

نگفته کسی تا کنون یک سخن؛

ندارند کاری به‌جز خورد و خواب؛

به مال پدر تکیه دارند و من…

 

من از روی اجبار و از ترس مرگ

کشیدم از آن درس بگذشته دست؛

کنم با پدر پینه‌دوزی و کار؛

ببین! دست پرپینه‌ام شاهد است.

 

سخن‌های او را معلم برید.

هنوز او سخن‌های بسیار داشت.

دلی از ستم‌های ظالم نژند،

دلی بس ستم‌دیده و زار داشت.

 

معلم بکوبید پا بر زمین

که این پیک قلبی پر از کینه است:

به من چه که مادر ز کف داده‌ای؟

به من چه که دستت پر از پینه است؟

 

یکی پیش ناظم رود با شتاب

به همراه خود یک فلک آورَد؛

نماید پر از پینه پاهای او

ز چوبی که بهر کتک آورَد.

 

دل احمد آزرده و ریش گشت

چو او این سخن از معلم شنفت؛

ز چشمان او کورسویی جهید

به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:

 

ببین، یادم آمد، دمی صبر کن؛

تأمل ـــ خدا را ـــ تأمل، دمی؛

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی!



"مَسنَد نِشین مُلکِ سُلِیمان رقیه است"

استاد درس بوذر و سلمان رقیه است

بیهوده نیست سوره ی کوثر سه آیه است

یک آیه از سه آیه ی قرآن رقیه است

در آن سه سال، موى سرش هم سفید شد

معناىِ واژه واژه ى هجران رقیه است

او بادِبانِ کشتىِ اربابِ بی سر است

کشتى شکست خورده ى طوفان رقیه است

او طعنه خورد که به ما یاحسین رسید

پس رازق تمام محبّان رقیه است

او فخر کُلّ بزرگانِ شیعه است

بالاترین ذکرِ مریدان رقیه است

بیتى بگو "حقیر" قلمت را خجل نکن

دختر برای شاه شهیدان رقیه است...



از زبان پروفسور حسابی:

 

 

22 سال درس دادم

 

 

1- هیچگاه لیست حضور و غیاب نداشتم.

 

 (چون کلاس باید اینقدر جذاب باشه

 

 که بدون حضور و غیاب شاگردت بیاد سر کلاس)

 

 

 

2- هیچگاه سعی نکردم کلاسم را غمگین و افسرده نگه دارم!

 

 (چون کلاس،

 خانه دوم دانش آموز هست)

 

3-هر دانش آموزی دیر آمد، 

 سر کلاس راهش دادم!

 

 (چون میدونستم اون اگر 10 دقیقه هم بیاد،

 

 کلاس یعنی احساس مسوءلیت نسبت به کارش)

4- هیچگاه بیشتر از دو بار حرفم را تکرار نکردم.

 

 (چون اینقدر جذاب درس میدادم 

 

که هیچکس نگفت بار سوم تکرار کن)

 

5- هیچگاه 90 دقیقه درس ندادم!

 

(چون میدونستم کشش دانش اموز متوسط و کم هوش و باهوش با هم فرق داره)

6-هیچگاه تکلیف پولی برای کسی مشخص نکردم!

 

(چون میدانستم ممکنه بچه ای مستضعف باشه یا یتیم..)

 

7- هیچگاه دانش اموزی درب دفتر نفرستادم.

 

(چون میدونستم درب دفتر وایسیدن یعنی شکستن غرور)

 

8- هیچگاه تنبیه تکی نکردم 

 

و گروهی تنبیه کردم!

 

 (چون میدونستم تنبیه گروهی جنبه سر گرمی هست ولی تنبیه تکی غرور را میشکند)

 

 9- همیشه هر دانش اموزی را آوردم پای تخته، بلد بود.

(چون میدانستم که کجاگیر داره ازش نمي پرسيدم)



سوم خرداد ، سال روز آزادى خرمشهر قهرمان بر همه ى هم وطنان مبارك باد.



براي پاک کردن ماهيتابه يا قابلمه‏ هايي که سوخته و تـَه ‏گرفته، به روش زير عمل کنيد: ته ظرف سوخته مقدار زيادي جوش شيرين بريزيد و آن قدر آب به آن اضافه کنيد که فقط مرطوب شود؛ بگذاريد چند ساعت بماند. معمولاً با اين اقدام مي ‏توانيد قسمت سوخته را بلند کنيد و ظرف را به راحتي بشوييد. لکه‏هاي سرسخت را هم از ظروفي که معمولاً غذا به ته آنها نمي‏ چسبد مي ‏توان به روش زير از بين برد:دو قاشق غذاخوري جوش شيرين، نصف فنجان سرکه و يک فنجان آب در آن بريزيد و به مدت 10 دقيقه بجوشانيد.



براي پاک کردن ماهيتابه يا قابلمه‏ هايي که سوخته و تـَه ‏گرفته، به روش زير عمل کنيد: ته ظرف سوخته مقدار زيادي جوش شيرين بريزيد و آن قدر آب به آن اضافه کنيد که فقط مرطوب شود؛ بگذاريد چند ساعت بماند. معمولاً با اين اقدام مي ‏توانيد قسمت سوخته را بلند کنيد و ظرف را به راحتي بشوييد. لکه‏هاي سرسخت را هم از ظروفي که معمولاً غذا به ته آنها نمي‏ چسبد مي ‏توان به روش زير از بين برد:دو قاشق غذاخوري جوش شيرين، نصف فنجان سرکه و يک فنجان آب در آن بريزيد و به مدت 10 دقيقه بجوشانيد.



تا بال و پر عشق به جانم دادند

در وادی عاشقان مکانم دادند

گفتم که کجاست کعبه‏ اهل ولا

در گاه حسین (ع) را نشانم دادند

فرخنده ایام اعیاد شعبانیه مبارک باد.



قدم به ساحت جهان زدند 

سه هم قدم ،

سه هم قسم ،

سه هم سخن ، 

سه هم نشين ،

سه هم سفر ، 

سه هم هدف ،

سه هم نظر ،

سه هم ندا ،

سه دلربا ،

سه جان به کف ،

سه بي قرين

سه نازنين .

يکي پدر ، يکي پسر ، يکي عموي مه جبين .

 

ميلاد سه پرچمدار حريم عشق و ولايت سيد جوانان بهشت و سيد الشهدا امان حسين ع ساقي دشت بلا علمدار کربلا حضرت ابوالفضل و پيام رسان شجاع عاشورا و سيد ساجدين امام زين العابدين (ع  )برشما مبارک باد.....

  اللهم اجعل عواقبنا خيرا ان شاءالله


درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل ادب و آدرس samiapoor.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





انجمن وبلاگ نویسان جهرم