با خرابات نشینان زکرامات ملاف هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی که گر زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
با دوستان مضایقه در عمر ومال نیست صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود بهتر از زهد فروشی که در او روی وریاست
باز آی که باز آید عمر شده ی حافظ هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
به بال وپر مرو از راه که تیر پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
به جان دوست که غم پرده ی شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر که جز نکو یی اهل کرم نخواهد ماند
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بی ثبات وبی محلست
بر آستانه تسلیم سربنه حافظ که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
بر در ارباب بی مروت دنیا چندنشینی که خواجه کی به در آید
بر در شاهم گدایی نکته ای درکار کرد گفت بر هر در که بنشستم خدا رزاق بود
ادامه مطلب...